خاطرات من

نشر خاطره

خاطرات من

نشر خاطره

زیبایی بارش برف

http://s2.picofile.com/file/7631167311/barf_2_gif.gif

خاطرات یک شب برفی

از دیروز تا حالا همش دعا میکردم تا برف بیاد و دانشگاه تعطیل بشه ولی از شانس من دوشنبه تعطیل شد از صبح دوشنبه دعا میکردم که بازم بباره .ولی مثل اینکه دیگه دعاهام مستجاب نمیشه تنها امیدی که داشتم هوای ابری بود که هوا کم کم تاریک شد حالا امیدواری من دوتا شده بود یکی ابری اسمان ودیگری اسمان بی ستاره . مریض احوال بودم حالم خیلی بد بود دکتر برام استراحت تجویض کرده بود.ساعت حدود پنج دقیقه به یک شب بود که بعد از مسواک زدن خواستم بخوابم که یکدفعه با خودم گفتم بزار ببینم خدا ایندفه به دادم رسیده یا نه  .پرده را از جلو پنجره کنار زدم تا بیرون و ببینم  که خبری شده یا نه اولش چیزی متوجه نشدم  بعدش متوجه نور چراغ تیر سمت خونمون شدم که بارش برف با اون همه زیباییش دور چراغ  مانند الماس می درخشیدند  در حیرت کار خداوند مانده بودم که ناگه به خود گفتم کاش برای خودم سلامتی نیز می خواستم .واما هیچ می دونید که خواسته بندگان از خداوند متعال تمامی نداردهیچ میدونید که هیچ بنده ای از حال وروز خودش راضی نیست؟